محمد ارمیامحمد ارمیا، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

ارمیای پاییزی من

ارمیا جونم و مهر93

سلام گل پسر نازم نازدونه م از کلاسات بگم که میریم شرکت میکنیم و هنوز موفق نشدیم که جدا بشیم و تا 5 جلسه که باهم سر کلاس می نشستیم و یه 2 جلسه هم من بیرون میمونم و شما هم طاقت دوری نداری میای بیرون و هروقت دلت خواست میری توی کلاس.درکل نسبت به جلسه اول خیلی تغییر کردی و بیشتر با خانم معلمت صمیمی تر شدی.مطالبی که میگه رو خوب یاد میگیری و انجامش میدی.مثلا اینکه بعد خوردن غذا باید تشکر کنی و الهی شکر بگی و اینکه از مامان تشکر کنی.بعد هر وعده غذا میگی:الهی شکر.دست مامان درد نکنه.یا وقتی که بهت میان وعده هم میدم تشکر میکنی.امروز داشتی با دوچرخه بازی میکردی بهت نون و گردو دادم که دیدم میگی:مامانی دستت درد نکنه بهم نون و گردو دادی.نوش ج...
25 مهر 1393

مگه من چی کار کردم؟؟؟؟

سلام گلم این روزا کلا غرغرو هستی و زیاد لج میکنی و منو اذیت میکنی. میبینی بخاطر لجبازی هات و خواسته های غیر معقولت دعوات میکنم و یا ناراحت میشم فورا میگی:            مگه من چی کار کردم ناراحت شدی؟مگه من حرف بد زدم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟                      مگه من چی کار کردم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بعد تک تک کارایی که بد بوده و انجام دادی رو برات توضیح میدم ولی باز دوباره میگی:مگه من چی کار کردم؟؟؟؟؟            ...
12 مهر 1393

اولین جلسه مهد قران و ارمیا جون

سلام گل پسری مامانی بلاخره این کلاسا شروع شد و امروز دومین جلسه ش بوده و برای شما جلسه اوا.هی ما منتظر تماس بودیم وخبری نشد و بلاخره از طریق یکی از اشناها فهمیدیم کلاس شروع شده.امروز ساعت 3 اولین جلسه بوده و ما با شوق و ذوق اماده شدیم و پیاده رفتیم سمت مهد.بماند که توی راه چقدر بپربپر و ورجه وورجه کردی.و اومدی تو بغلم و راه نمیومدی.توی راه با یکی از همکلاسی هات همراه شدیم که اسمش روجینا بود.وقتی رسیدیم رفتیم داخل کلاس اولش یه جوری بودی و غریبی میکردی.نگذاشتی از کلاس برمم بیرون و کنارت نشستم حتی از روی صندلی اومدی نشستی تو بغلم.خوب برای جلسه اول بیش تر از این انتظار نمیرفت.وقتی که خانم مربی ازت اسمت رو پرسید که تو بغلم خودتو جا دادی ...
9 مهر 1393

نمیدونم چی کار کنم؟!!!!!!!!!

سلام نازدونه گل پسری برات کیف خریدم و همچنان منتظرم که از مهد تماس بگیرن برای تشکیل کلاس ولی هنوز که خبری نیست.احمالا تعداد کمه!اره برات کیف خریدم خیلی دوستش داری دفتر و مداد و پاک کن رو خاله جون نرگس خریده.هرجا میری میبری با خودت و دوست داری به همه نشون بدی.میگی به عمو امید نشون بدم کیف خریدم.میخوام برم مدرسه درس بخونم بیست بگیرم. کلا دوست داری مدرسه رفتن رو.از طرفی هم اینروزا نمیدونم بخاطر جو خونه است یا چیز دیگه که کم حوصله و بداخلاقی.شاید هم تقصیر ما باشه که بخاطر بیماری عزیزجون ناراحتیم و حوصله ی خودمون رو هم نداریم و این رفتارها رو تو هم تاثیر داشته.اگه بری مهد قران از این جهت خوبه که از فضای خونه کمی دور میشی با بچه ها...
2 مهر 1393
1